امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دفتر خاطرات امیرعلی جون عشق مامان و بابا

سیسمونی امیرعلی

گلم این قسمتی از سیسمونیه که مامانی و باباحاجی قبل از تولدت زحمت کشیدن.     این لباس رو هم عمه سعیده موقع دیدن سیمونیت برات آورد(دستش درد نکنه)   این لباسها رو هم عمه حمیده آورده( دستش درد نکنه) اینها هم از ابتکارات مامان خانومیه   ...
29 فروردين 1393

عکس های 3 ماهگی امیرعلی

عکس های 3 ماهگی امیرعلی     وقتی برای اولین بار رفتیم تهران خونه خاله پیش آلا جون عاشق نرمی این خرسی آلا شدی       وقتی عمو روح الله برای اولین بار موهاتو کوتاه کرد شما ساکت بودی و خوشت می آمد.         اینم موهات.....     همین که تو ماشین می ری خوابت میگیره و راحت می خوابی     قربون چشمات ...              عکس های امیرعلی در نیمه دوم دوماهگی     چند روزه مامان سرما خورده و شما هم سرفه می کنی برای همین گلوتون رو بستم...  ...
8 فروردين 1393

عکس های 2 ماهگی امیرعلی

عکس های 2 ماهگی امیرعلی  خوابیدن تو کریر       یک شب خونه بابا حاجی شون     بابا حامد شما رو خوابونده که ... بزنی. انقدر خوشت میاد اینجوری بخوابی که خوابدت برده.   آماده شدی و منتظر بابا حامدی که بریم بیرون.   از خونه بابایی شون برگشتیم و کفش هایی که عمه سعیده خریده رو پات کردی( دست عمه جون درد نکنه)   یک خواب راحت بعد از یک روز پر مشغله   عکس های همین جوری         آخرین شب 2ماهگی امیرعلی     ...
11 اسفند 1392

40 روزگی امیرعلی

پسرم امروز 40 روزه شدی. درست 40 روزه که آمدی پیش من و بابا حامد. روز به روز علاقمون بهت بیشتر میشه و فکر اینکه یک لحظه از شما دور باشیم دیوونه مون میکنه. گلم این عکس رو از شما و عروسکت گرفتم تا وقتی بزرگ شدی یادت باشه چقدری بودی و چقدری شدی. و چقدر منو و بابا حامد و مامانی برات زحمت کشیدیم. اون 15 روز اول که خونه باباحاجیشون بودیم مامانی تاصبح بالا سر شما می نشست و از شما مراقبت می کرد آخه مامان جون من حالم خوب نبود و نمی تونستم اونجور که باید از شما مراقبت کنم. اینو گفتم که وقتی بزرگ شدی قدر مامانی رو خیلییییییییییییییییییییییییییییی بدونی.   ...
29 بهمن 1392

عکس های امیرعلی از روز تولد تا یک ماهگی

عکس های پسرگلم از روز تولد تا یک ماهگی   عکسهای روز تولد     عکس های بستری در بیمارستان  عزیزم شما 4 روز توی بیمارستان بستری بودی که در طول این 4 روز عمه سعیده و مامانی اقدس بالای سر شما بودند و از شما مراقبت می کردند.( دستشون درد نکنه و خدا بهشون سلامتی بده)       خونه بابایی شون وقتی برای اولین بار رفتیم اونجا ( بابا حاجیشون هم اونجا بودند) خیلی ناز می خوابی       اولین باری که مامانی خونه خودمون بردت حمام. اولین لباسی که که بعد از تولد برات خریدم.   ...
29 بهمن 1392

مزار شهدا

پسرم امروز 48 روزه شدی. امروز پنج شنبه است و من و بابا حامد امروز شما رو برای اولین بار بردیم سرخاک عمو حمید. عزیزم عمو حمید عموی باباست که وقتی بابا 4 ساله بوده شهید شده و بابا خیلی خیلی دوسش داشته.  وقتی رفتیم سر خاک بابا به شما گفت پسرم به عمو سلام کن و بگو من امیرعلی ام ... . پسر گلم اگر الان شما در آرامش زندگی می کنی بخاطر اینه که آدم های بسیار خوبی مثل عمو حمید و عمو رضا از کشور عزیزمون ایران دفاع کردند و جون خودشون فدا کردن و شهید شدند تا شما امنیت داشته باشی و باید همیشه قدر اونها رو بدونی و بهشون افتخار کنی و ازشون بخواهی برای ما دعا کنند. همه ماها بهشون مدیونیم. روحشون شاد . بعدش رفتیم بهشت سجاد سر خاک مامان بزرگ بابا ...
25 بهمن 1392